آموزشآموزشهای سینمایی
آموزش فیلمنامه نویسی: ۵۰ نقل قول مشهور در مورد فیلمنامهنویسی

در مطلب ذیل ۵۰ نقل قول مشهور در مورد فیلمنامهنویسی وجود دارد که باعث تشویق، الهام بخشیدن و البته ترساندن شما میشوند:
اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست.
«آنتوان چخوف»
جاده جهنم با «کارهای در حال پیشرفت» سنگفرش شده است.
«فیلیپ راث»
تنها یک موضوع اصلی وجود دارد: هیچچیزی آنگونه نیست که به نظر میآید.
«جیم تامپسون»
زیباترین مطالب آن هایی هستند که از جنون سرچشمه گرفته شده و خردمندانه نوشته شده اند.
«آندره ژید»
ادبیات پر از تکههای باقیمانده از مردانی است که نظرات دیگران را غیرمنطقی دانستهاند.
«ویرجینیا وولف»
اگر اثری شبیه به یک نوشته خوب باشد، دوباره بازنویسیاش میکنم.
«المور لئونارد»
من میتوانستم به سادگی یک نویسنده باشم. من یک نویسنده نیستم. من یک فیلمنامهنویس هستم که نیمی از فیلمسازی است… ولی اینیک نوع هنر نیست، چون فیلمنامهها آثار هنری نیستند. آنها دعوتنامههایی خطاب به دیگران هستند تا در یک اثر هنری مشارکت داشته باشند.
«پاول شرادر»
سینما باید جوری باشد که فراموش کنید در سالن نشستهاید
«رومن پولانسکی»
نپذیرید که چیزی غیرممکن است. همیشه راهی وجود دارد.
«رابرت رودریگز»
در انگلیس من را بهعنوان یک کارگردان فیلمهای ترسناک میشناسند. در آلمان من را بهعنوان یک فیلمساز میشناسند. در آمریکا من را بهعنوان یک آدم علاف میشناسند.
«جان کارپنتر»
اگر میخواهید فیلمساز شوید باید سه چیز را رعایت کنید: شور و اشتیاق، شکیبایی، استقامت
«رابرت وایز»
هیچ دلیلی برای این نیست که مضمونهای چالشی و داستانهای جذاب باید بهصورت دوجانبه اختصاصی باشند- بلکه در واقع هر کدام میتواند محرک دیگری باشد. هدف اولیه و اصلی من بهعنوان یک فیلمساز سرگرم کردن مردم است. اگر از دل این کار بشود آگاهی بیشتر و درک از زمان یا شرایط را بیرون کشید، میتوان امیدوار بود که تغییر ممکن است.
«ادوار زوئیک»
اینیک نقل قول تاریخ گذشته است: «ماشین تایپ فقط به کاغذ نیاز دارد، ولی دوربین با اینکه از فیلم استفاده میکند به کلی تجهیزات جانبی و صدها تکنسین نیاز دارد. به همین خاطر است که فیلمساز با تمام هنرمندان دیگر تفاوت دارد: او قادر به تهیه ابزار کار خودش نیست.»
«اورسون ولز»
اگر چیزی قابل نوشتن یا فکر کردن باشد، میتوان از آن فیلم ساخت.
«استنلی کوبریک»
من در جوانی خیلی موفق شدم و دلیل عمدهاش این بود که اشتیاق فراوانی داشتم و خیلی سخت برایش کار کردم.
«فرانسیس فورد کاپولا»
من از تمام فیلمهایی که تاکنون ساخته شدهاند، دزدی میکنم
«کوئنتین تارانتینو»
فکر نمیکنم فیلمنامهنویسی همان نوشتن باشد، منظورم این است که فکر میکنم طرحریزی کار است.
«رابرت آلتمن»
ساده ترین کلمان زمانی که در جای درست قرار گیرند، ناگهان درخشنده میشوند. این همان درخشندگیای است که فیلمهایتان باید با آن برق بزنند.
«رابرت برسون»
یک فیلمنامه را باید همانطور بفروشید که یک خودرو را میفروشید. اگر کسی با آن از صخره به دره پرتاب شود، دیگر تمام است.
«ریتا مای براون»
فیلمنامهنویس عاقل کسی است که بهترین لباسش را نمیپوشد، هنرمندانه صحبت میکند و مسائل را بیشازحد جدی نمیگیرد. او باید کمی بدبینی داشته باشد، فقط کمی. یک آدم مطلقاً بدبین نهفقط برای خودش که برای هالیوود هم بیاستفاده است. باید بهترین عملکردش را بدون تلاش فراوان به دست آورد. باید شدیداً در مورد کارش صادق باشد اما نباید انتظار صداقت فراوان در مقابلش را داشته باشد چراکه آن را به دست نخواهد آورد. و زمانی که بهاندازه کافی کار کرد، باید با یک لبخند خداحافظی کند، چون ممکن است بخواهد برگردد.
«ریموند چندلر»
ما برای ساختن فیلم به کتابها نیاز نداریم.این آخرین چیزی است که میخواهیم. چون سینما را به هنر حرامزاده نمایش تبدیل میکند.
«پیتر گرینوی»
از بین هزاران نویسندهای که در دنیای فیلمها سروصدا میکنند، نهایتاً پنجاه مرد و زن دارای استعداد و هوش هستند. بقیه آنها شاخه خشکیده درخت هستند. ولی در کمال تعجب هیچ تفاوتی بین اثر یک نویسنده خوب و یک نویسنده بد نیست. هر دو آنها مسائل یکسانی را رعایت میکنند.
«بن هکت»
یک فیلمنامه خوب باید قادر باشد کاملاً بدون دیالوگ پیش برود
«دیوید ممت»
چه کسی میخواهد نویسنده شود؟ و چرا؟ این پاسخ همهچیز است… این دلیل زنده بودن است. اینکه مورد توجه قرار بگیرد، گیر بیافتد، بسازد، خلق کند، سر هیچ و پوچ شگفتزده شود، چیزهای عجیبوغریب را دوست داشته باشد، نگذارد هیچچیزی از دست برود، چیزی بسازد، از زندگی گلی عالی بسازد حتی اگر کاکتوس باشد.
«انید بگنولد»
برای شناخته شدن صدایتان، باید شنیده شدن آن را فراموش کنید.
«آلن گینزبرگ»
اگر میتوانید سر صاحبخانهتان کلاه بگذارید ولی تلاش نکنید سر «موز» (خدایگان هنر در ادبیات یونانی) کلاه بگذارید. نمیتوانید این کار را بکنید. اگر میتوانید یک مدال طلای جعلی بسازید، خواهید توانست کیفیت جعلی هم ایجاد کنید.
«ویلیام اس. باروز»
همه خوانندهها در نقش همدستانی راغب به سراغ داستانهای شما میآیند. به همین خاطر است که وقتی یک اثر داستانی را برمیگزینیم، قراردادی با حسن نیت اساسی بستهایم.
«استیو آلموند»
چیزی که مینویسید مهم نیست، نحوه نوشتنتان مهم است
«جک کرواک»
بدون یک کلمه زائد. اینیک هدف عمده در تفکر ادبی من در تمام زندگیام بوده است.
«هانتر اس. تامپسون»
وقتی به سراغ نوشتن یک کتاب میروم به خودم نمیگویم: «میخواهم یک اثر هنری خلق کنم». من آن کتاب را به این خاطر مینویسم که میخواهم دروغی را فاش کنم یا توجهات را به واقعیتی جلب کنم و هدف اصلیام این است که حرفم شنیده شود.
«جورج ارول»
مادام که خوانندهای کتابم را تا آخر میخواند، برایم اهمیتی ندارد که از داستانم بدش میآید.
«رونالد دال»
ما همه کارآموزان حرفهای هستیم که در آن هیچکسی استاد نمیشود.
«ارنست همینگوی»
هر راز روح یک نویسنده، هر تجربه زندگی او، هر ویژگی ذهن او به بزرگی در آثارش دیده میشوند.
«ویرجینیا وولف»
اینکه کاری کنیم مردم باور نکردنیها را باور کنند حقه نیست؛ یک کار است. …باور کردن و جذب مخاطب با جزئیات به دست میآیند: یک سهچرخه وارونه شده در حاشیه یک محله متروکه میتواند هر چیزی را نشان دهد.
«استیون کینگ»
اگر ملتی داستانگویانش را از دست بدهد، کودکیاش را از دست خواهد داد.
«پیتر هاندکه»
هر نویسندهای با یک رپورتوآر در ذهنش به دنیا میآید. شکسپیر شاید ۲۰ بازیگر داشت. … من ده تا یا بیشتر دارم و این خیلی است. هر چه پیرتر میشوید در بازی گرفتن از آنها ماهرتر میگردید.
«گور ویدال»
دیگر زمانه قهرمانان و پادشاهان قهرمان گذشته است … اکثر زندگیهای ما ساده و بدون هیجان است و نویسنده وظیفه دارد راهی برای جالب کردن آنها پیدا کند.
«جان آپدایک»
یک نویسنده برای نوشتن، باید بیشترین بخش از زمانش را صرف خواندن کند. یک مرد بیش از نصف یک کتابخانه را تبدیل به یک کتاب میکند.
«ساموئل جانسون»
اگر اثری شبیه به یک نوشته خوب باشد، دوباره بازنویسیاش میکنم. یا اگر استفادهاش مناسب به نظر برسد، شاید نیاز باشد تغییر کند. نمیتوانم اجازه دهم چیزی که در ساختارهای انگلیسی یاد گرفتهایم، صدا و ریتم روایت را مختل کند.
«المور لئونارد»
بنویسید. بازنویسی کنید. وقتی نمینویسید یا بازنویسی نمیکنید، بخوانید. هیچ راه میانبری نمیشناسم.
«لری ال. کینگ»
سبک ادبی خودتان را داشته باشید، آن را دوست داشته باشید، از آن دزدی کنید ولی زمانی که به سراغ نوشتن میروید پرستش بزرگی و تحسین آن شاهکارها را کنار بگذارید.
«آلگرا گودمن»
هدف من انجام کار به بهترین نحو است. میخواهم وقتی مطلبی که در مورد چیزی نوشتهام را میخوانند با خودشان فکر کنند «دیگر بهتر از این نمیشود». فکر میکنم بالاترین انگیزهای که افراد در حرفه ما دارند این است که وقتی داستانی را مینویسند، دیگر کسی نخواهد آن را دوباره بنویسد.
«ریچارد بن کرامر»
سبک این است که تمام سبکها را کنار بگذارید.
«ژول رنار»
من فرایند تولید را بیشازحد هوشمند نمیسازم. سعی میکنم ساده انجامش دهم و آن داستان لعنتی را بگویم.
«تام کلنسی»
یکی از چیزهایی که کمک میکند این است که به خودم اجازه بدهم بد بنویسم. به خودم میگویم که میخواهم هر جور که هست پنج یا ده صفحه بنویسم و خب اگر بخواهم میتوانم فردا صبح آنها را پاره کنم. چیزی از دست نخواهم داد، نوشتن و پاره کردن پنج صفحه من را بیشتر از این عقب نمیاندازد که آن روز را کلاً کار نکنم.
«لاورنس بلاک»
انتظار نداشته باشید که عروسکهای چوبی خیمهشببازی ذهنتان خودبهخود تبدیل به انسانهای موجود در داستانتان شوند. اگر آنها در ذهنتان واقعیت نداشته باشند، هیچ کیمیایی در جوهر و کاغذ وجود ندارد که بتواند این عروسکهای چوبی را تبدیل به پوست و خون انسانهای واقعی کند.
«لزلی گوردون بارنارد»
اگر به خواننده بگویید که «بال بیزلی» چهرهای بیرحم دارد، بددهن و قلدر است و در رگهایش خون مار جریان دارد، ممکن است خواننده اینطور واکنش نشان دهد و بگوید: «آره همینه»!. ولی اگر به او نشان دهید که «بال بیزلی» سوار بر اسبش به تاخت میرود و این حیوان چشم قرمز را با شلاق میزند یا او را در حالی نشان دهید که پا بر روی استخوانهای سگی میگذارد که از گرسنگی مرده، اینجاست که خواننده باور میکند.
«فرد ایست»
طرح داستان مساوی مردم است. احساسات و تمایلات انسان ریشه در واقعیتهای زندگی دارند، کار کردن روی اهداف متضاد، هر چه آنها به همدیگر حمله کنند جالبتر و سختتر میشود، تا اینکه انفجاری رخ میدهد. این همان طرح داستان است.
«لی براکت»
قبل از نوشتن آخرین جمله، نمیتوان اولین جمله را نوشت.
«جویس کارول اوتس»
زمانی که داستانتان آماده بازنویسی است، آن را لاغر و استخوانی کنید. از شر تمام چربیهای اضافی خلاص شوید. این کار دردناک است، بازنویسی یک داستان و استخوانی کردن آن تا حد رساندنش به مسائل اصلی، همیشه کمی شبیه به قتل رساندن کودکان است، ولی این کار را باید انجام داد.
«استیون کینگ»
نبوغ استعداد میزاید. چیزی که رامبراند یا ونگوگ در شب میدیدند را دیگر نمیشود دید. نویسندههای آینده هماکنون از چیزی که حالا میبینند شگفتزده هستند، چیزی که ما برای اولین بار میبینیم و بعد میبینیم که بارها توسط نویسندهها تقلید میشود.
«جک کرواک»
صبر طولانی و درخواست در خون قلبتان ممزوج میشود – شما یا نویسنده هستید یا نیستید – و تنها راهی که میتوان متوجه آن شد این است که تلاش کنید.
«جیم تالی»
به توصیهها گوش نکنید – حتی به همین توصیه.
«کارل سندبرگ»
من به هرکسی که میخواهد نویسنده شود توصیه میکنم قبل از تلاش برای بهبود استعدادش، عاقل باشد و انتقادپذیریاش را زیاد کند.
«هارپر لی»
فکر میکنم هر چقدر عمقیتر وارد سؤالات شوید، آن سؤالات عمیقتر یا جالبتر خواهند شد. و من فکر میکنم این وظیفه هنر است.
«آندره دوباس سوم»
مردم میپرسند:«چه توصیهای برای آنهایی دارید که میخواهند نویسنده شوند؟»، میگویم آنها واقعاً نیاز به توصیه ندارند، آنها میدانند که میخواهند نویسنده شوند و این کار را خواهند کرد. آن افرادی که میدانند واقعاً میخواهند این کار را بکنند و مناسب این کار هستند، خودشان از این خبر دارند.
«آر. ال. استاین»
من نیازی به ساعت شماطهدار ندارم. ایدههایم من را از خواب بیدار میکنند.
«ری برادبری»
در تمام روزهای زندگیتان بنویسید. شدیداً بخوانید. بعد ببینید چه میشود. بسیاری از دوستان من که به این شیوه عمل کردند اکنون دوران کاری خوبی دارند.
«ری برادبری»
بگذارید دنیا در درون شما بسوزد. بعد تلالو نور آن را روی کاغذ بتابانید.
«ری برادبری»
من اصلاً اعتقادی به این ندارم که در هر چیزی جدی باشم. فکر میکنم زندگی آنقدر جدی هست که جدیاش نگیریم.
«ری برادبری»
به آنها ربطی ندارد که شما باید نوشتن را یاد بگیرید. بگذارید فکر کنند شما نویسنده به دنیا آمدهاید.
«ارنست همینگوی»
یک قوطی اسپری WD-40 روی میزتان – دور از هرگونه شعله – نگهداری کنید تا مدام به خودتان یادآوری کنید که اگر هر روز ننویسید، زنگزده خواهید شد.
«جورج سینگلتون»
قرار نیست برای تکتک قطراتی که در یک بشکه آب باران قرار دارد توضیح ارائه کنید. فقط لازم است در مورد یک قطره توضیح بدهید. خواننده خودش متوجه بقیه خواهد شد.
«جورج سینگلتون»
وقتی میگویم کار، منظورم فقط نوشتن است. هر چیزی غیر از آن، کاری عجیبوغریب است.
«ماگارت لاورنس»
چیزی که برای بخش بعدی کتاب یا کتاب دیگری خوب به نظر میرسد را احتکار نکنید، آن را بنویسید، همهاش را بنویسید، همین حالا بنویسید.
«آنی دیلارد»
موقع نوشتن یک رمان، نویسنده باید نهفقط شخصیتها که افرادی زنده خلق کند. یک شخصیت یک کاریکاتور است.
«ارنست همینگوی»
مادام که حرارت در وجودتان است بنویسید… نویسندهای که ضبط تفکراتش را به تأخیر میاندازد انگار دارد از آهنی سرد شده برای ایجاد یک سوراخ استفاده میکند.
«هنری دیوید تورو»
استعداد ادبی کافی نیست.اگر نتوانید داستانی را روایت کنید، همه آن تصاویر زیبا و دیالوگهایی که ماهها صرف کامل کردن آنها کرده بودید چیزی جز هدر دادن کاغذی که رویش نوشتهشدهاند، نخواهند بود. داستان چیزی است که ما برای دنیا خلق میکنیم و دنیا از ما طلب میکند، الان و همیشه. نویسندههای بیشماری دیالوگهای فاخر مینویسند و توصیفات عالی ارائه میکنند اما مدام از خودشان میپرسند چرا فیلمنامههایشان به مرحله تولید نمیرسند، درحالیکه نویسندههای دیگری که استعداد ادبی متوسط اما قدرت داستانگویی قوی دارند از دیدن فیلمنامههایشان روی پرده سینما لذت میبرند.
از بین تمام تلاشهای خلاقانهای که در یک اثر تمامشده انجام شده است، ۷۵ درصد یا بیشتر آن مربوط به تلاش نویسنده برای طراحی داستان است. این شخصیتها چه کسانی هستند؟ چه چیزی میخواهند؟ چرا آن چیز را میخواهند؟ چطور میخواهند آن را به دست بیاورند؟ چه چیزی جلوی آنها را میگیرد؟ چه عواقبی وجود دارد؟ یافتن پاسخی برای این سؤالات بزرگ و شکل دادن آنها درون داستان، وظیفه خلاقانه و بزرگ ما است.
… ولی علاقه به یک داستان خوب، به شخصیتهای فوقالعاده آن و دنیای که با شور، جرئت و استعدادهای خلاقانه ایجادشده است، کاملاً کافی نیست. هدف شما باید این باشد که یک داستان خوب، به روشی خوب بیان شود.
«رابرت مککی»
همیشه خودتان باشید …مگر اینکه افتضاح باشید
«جاس ویدون»
مادامی که بشود در مورد چیزی تبلیغات کرد، میتوانید در مورد آن چیز فیلم بسازید.
«راجر کورمن»
هیچ سوژهای کسلکننده نیست، فقط بعضی نویسندهها کسلکننده هستند.
«اچ. ال. منکن»
خیلی وقتها اعتبار چیزهایی در فیلمهایتان به شما میرسد که قصد نداشتید در فیلم باشند.
«اسپایک لی»
اول حقایق را پیدا کنید، بعد در فرصت کافی تحریفشان کنید.
«مارک تواین»
روزنامهنگاری اولین پیشنویس نامنصفانه تاریخ است.
«ناشناس»
یکی از اصول فیلمنامهنویسی «فیدو»: شخصیت الف: زندگی من مادام که شخصیت ب را نبینم، عالی است. شخصیت ب: صدای در زدن. شخصیت ب وارد میشود.
«جان گوآر»
جالب بود 🙂