پرونده موضوعیفیلم شناسی
تصویر ضد ایرانی در سی و دومین دوره جشنواره ایدفا – IDFA
جشنواره بین المللی فیلم مستند آمستردام یا ایدفا - IDFA یک جشنواره فیلم مستند است که به صورت سالانه در آمستردام پایتخت هلند برگزار می شود. این جشنواره یکی از معتبرترین جشنواره های فیلم مستند در جهان است.

جشنواره بینالمللی فیلم مستند آمستردام یا ایدفا-IDFA یک جشنواره فیلم مستند است که به صورت سالانه در آمستردام پایتخت هلند برگزار میشود. این جشنواره یکی از معتبرترین جشنوارههای فیلم مستند در جهان است.
امسال و در این دوره جشنواره ۱۰ مستند به شکل مستقیم یا غیرمستقیم با محوریت ایران و یا یک شخصیت ایرانی اکران خواهند شد.
تارهای ممنوعه – The Forbidden Strings
آنها با وجود سالها مخالفت اطرافیانشان، در کنار یکدیگر آهنگ ساختهاند. اکبر، سوری، محمد و حکیم تنها جوانان مهاجر در ایران هستند که یک گروه موسیقی راک تشکیل دادهاند و حالا به دنبال فرصتی برای اجرای زنده میگردند. تارهای ممنوعه به روایت تلاشهای این گروه چهارنفره برای اجرای موسیقی میپردازد و ماجراهای آنها تا رسیدن به یک روز تاریخی را دنبال میکند.
همانطور که از عنوان مستند پیداست، آنها در این مسیر با چالشهای مختلفی روبهرو میشوند. هر چهار عضو گروه، فرزند خانوادههای افغانی هستند که به ایران گریختهاند و این یعنی اگر به میهن خود برگردند با خطراتی مواجه خواهند شد. خانوادههای آنها نگرانشان هستند. این چهار نفر قول میدهند که وقتی برای اجرا به کابل میروند مراقب خودشان باشند، اما خیلی زود پس از رسیدن به کابل متوجه میشوند که چه مشکلاتی در پیش دارند. افغانستان مشخصاً هنوز کشور بسیار خطرناکی است.
لحظات خوشی واگیر دارند اما واقعیت بیدارکننده همیشه در کمین است. مستندی صادقانه درباره چهار جوان که برای ابراز وجود باید سنتها را بشکنند.
لحظه معصومیت – A Moment of Innocence
در سال ۱۹۷۴، محسن مخملباف، ۱۷ ساله و مبارز راه دموکراسی در ایران، مورد اصابت گلوله یک پلیس جوان قرار گرفت. مخملباف سپس توسط آن رژیم مستبد، زندانی و شکنجه شد. او چهار سال و نیم بعد و در هنگامه انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، آزاد گردید. مخملباف فیلمساز موفقی شد و سالها بعد با پلیسی که او را زخمی کرده بود، روبهرو شد. آن مرد میخواست بازیگر شود.
اینجاست که لحظه معصومیت شروع میشود: مردی به درگاهی خانه مخملباف میرسد و دختر کوچک مخملباف در را به رویش میگشاید. از آنجا به بعد، فیلم مانند یک بازی ماهرانه از گذشته و حال، صحنهسازی و بازسازی، ایدهآلگرایی و خیانت پیش میرود. و فیلم به ترکیب برجستهای از گذشته شخصی، مستند و داستان تبدیل میشود.
کارگردان که نقش خودش و پلیس را بازی میکند، به بازیگران نقش جوانیهایشان میآموزد تا صحنه آن حادثه حساس که بیست سال پیش اتفاق افتاده است را بازی کنند. مخملباف در عرض ۷۸ دقیقه، نقطه اوجی از همگرایی عشق و تباهی، جوانی و پیرسالی و تخیل و خاطره میسازد.
فرزند عشق – Love Child
آنها با یکدیگر خوشبختند، یک پسر بانمک دارند و آماده یک شروع تازه هستند. اما مشکل بزرگی وجود دارد: لیلا و سهند هر دو هنوز در بند ازدواج با کسان دیگری هستند. و در ایران، مجازات سنگینی برای زنای محصنه وجود دارد.
در لحظات آغازین فرزند عشق، این زوج به کشور ترکیه فرار میکنند تا درخواست پناهندگی بدهند و از شرایط خطرناکی که در تهران دارند بگریزند.
اما این شروع یک تقلای طولانی است. کارگردان دانمارکی «اوا مولواد» شش سال این زوج را دنبال میکند، آنها زندگی جدیدی شروع میکنند و به زحمت روند پناهندگی را پی میگیرند. ما ترس و تردید آنها را میبینیم هرچند اعتمادی که به یکدیگر دارند همیشه در اولویت است.
تغییرات سیاسی شدید در ایران به این معنی است که لیلا و سهند به هیچ وجه تنها کسانی نیستند که احساس میکنند ناچارند از این کشور بگریزند. مولواد سختترین و شادترین لحظات زندگی آنها را به تصویر میکشد و به نظر میرسد هیچکس به وجود دوربین اهمیت نمیدهد. فرزند عشق با فیلمبرداری سهند، نشان میدهد که زندگی به عنوان یک پناهنده به شدت نزدیک است.
سایههای بدون آفتاب – Sunless Shadows
در یک مرکز بازداشت نوجوانان در ایران، گروهی از دختران نوجوان به جرم قتل پدر، شوهر یا یکی دیگر از اعضای مرد خانواده زندانی هستند.
فیلمساز «مهرداد اسکویی» رابطه قابل توجهی با این زندانیها به وجود میآورد و حرفهای رک و صریحشان و رفتارهای شیطنتآمیزشان را نظاره میکند و حرفهای خصوصیشان درباره نتایج، یا گاهی دلایل، جرایمشان را میشنود.
هر از گاهی آنها را با دوربین تنها میگذارد و به آنها اجازه میدهد از دوربین به عنوان ابزاری برای مخاطب قرار دادن روح قربانیهایشان و یا همدستانشان استفاده کنند سه تا از دخترها با همدستی مادرشان به قتل پدرشان دست زدهاند و حالا مادرهایشان در صف اعدام هستند.
در مقایسه با شرایط غمگینتر مادرهایشان، شرایط محل زندگی دخترها یک سلول مشترک که حس و حال اتاق خواب نوجوانان را دارد، یک کلاس درس و یک حیاط سرسبز که چند جوجه اردک در آن بازی میکنند به نظر بیخیال و راحت میآید. کم کم متوجه میشویم که این محیط زنانه و بسته، جدا از زندان بودن، سرپناهی در دل یک جامعه شدیداً مردمحور هم هست.
آشو – Asho
چه چیزی بهتر از آواز خواندن با صدای بلند در دامنه کوه هست؟ آشو که همراه پدرش چوپان یک گله گوسفند است، از زندگی در دامنههای کوهستانی ایران لذت میبرد. گوسفندان همگی بر اساس مدل مویی که دارند، به اسم افراد معروف نامیده شدهاند: رئیسجمهورها، بازیگرها. آشو همه چیز را درباره فیلمها میداند با تبلت ترک برداشتهاش در دل صحرا فیلم تماشا میکند. میخواهد وقتی بزرگ شد بازیگر شود. اما آیا شرایط ستاره شدن را دارد؟ خواهرش میگوید او حتی بلد نیست مؤدبانه غذا بخورد. و اول باید با دخترعمویش، پری، که همیشه خوابش را میبیند، ازدواج کند.
آشو مثل یک بازیگر حرفهای در برابر دوربین بازی میکند اما وقتی پری آن اطراف است، دستپاچه میشود و برای دست انداختنش به او سیلی میزند. آیا آشتی خواهند کرد؟ لباسهای رنگی و روستای غرق آفتاب پسزمینه رمانتیک و جذابی برای آرزوهای دور و دراز آشوی سرخوش به وجود میآورد. آشو، پسر چوپان کوچک و غیر قابل مقاومتی که مدتهاست ستاره فیلم خودش است.
متولد اوین – Born in Evin
بازیگر آلمانی «مریم زارع» معمولاً نقش مهاجری از خاورمیانه را بازی میکند. او متولد ایران است اما خانوادهاش در دوران کودکی وی، از این کشور گریختند. او که حالا سی سال دارد، میخواهد چیزهای بیشتری درباره کودکی خود بداند. او میداند که در زندان به دنیا آمده است و والدینش در دوران حکومت آیتالله خمینی در خطر بودهاند اما چیز دیگری از گذشته خانواده خود نمیداند.
وقتی زارع از والدین و اقوام خود در این مورد میپرسد، معمولاً در جواب با سؤالات انتقادی مواجه میشود: چرا میخواهد زخمهای کهنه را باز کند؟ از دانستن حقیقت چه چیزی عایدش میشود؟ او با دوربینش به کنفرانس بینالمللی دیگر ایرانیان میرود و به دنبال کسانی از نسل خودش میگردد که داستان مشابهی دارند.
نتیجه این جستجو، نگاهی شخصی به تاریخ دردناک ملی است که معمولاً کسی از آن سخن نمیگوید. متولد اوین همچنین به مباحثی مانند کنار آمدن با خاطرات دردناک و درد و رنجهای روانی نسل دوم بازماندهها هم میپردازد.
پادساعت گرد – Anticlockwise
پدر فیلمساز «جلال وفایی»، یک ساعتساز متعهد در شهر همدان، در دوران جوانی خود طرفدار انقلاب اسلامی بود. اما حالا یک اصلاحطلب دموکرات است و نسبت به اخبار و بیعدالتیهای سیاسی اطراف خود وسواس پیدا کرده است. او در مغازه خود سعی میکند راهی برای مقابله با ناامیدی سیاسی خود پیدا کند. در عین حال، داشتن چنین عقاید دموکراتیکی خالی از خطر هم نیست.
وفایی داستان خانواده خود از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۹ را تعریف میکند و نشان میدهد که دنیایشان کاملاً تغییر کرده است. برادرش زندانی شد و این اتفاق برای همیشه زندگی او را تغییر داد. غیبت او تأثیر بدی هم بر پسرش گذاشت، پسری که فقط با رپ میتواند ابراز احساسات کند.
این تصویر تکاندهنده، صادقانه و شخصی از یک خانواده به شدت سیاسی، نشاندهنده کشمکش آنها با رژیم ایران است، آنها مانند ساعتی که جلو میرود و بعد پادساعت گرد به عقب برمیگردد، در حلقهای از امید و ناامیدی، و صعود و افول گیر افتادهاند.
کاغذپاره ها – The Unseen
مسئولان تهران برای استقبال از مقامات خارجی، خیابانهای شهر را از بیخانمانها، کارگران جنسی و معتادان پاکسازی میکنند. این افراد به مراکز بازداشت ویژهای در خارج از شهر برده میشوند. این افراد که حقوق، شأن انسانی و آزادی خود را از دست دادهاند تحت نظر مسئولان میمانند تا وقتی که چشم جهان به جای دیگری دوخته شود. سپس مردان آزاد میشوند و دوباره به خیابانها برمیگردند. اما زنان اینطور نیستند: در عوض، برای همیشه به زندانیان رسمی کشور تبدیل میشوند.
بهزاد نعلبندی راهی به غیر از کانالهای رسمی پیدا کرد تا وارد یکی از این زندانهای زنان شود، وی با استفاده از یک ضبط صوت داستانهای دردناک این زندانیان را ثبت نمود. انیمیشنهای سکون و حرکت فیلم به روایت خشونت، تحقیر، فقر و اعتیاد آنها و برداشتهای خود نعلبندی از بازداشتگاه غمافزا میپردازد. استفاده از انیمیشن به نعلبندی اجازه میدهد فرصتی در اختیار این زنان «نامرئی» بگذارد بدون اینکه هویت آنها را فاش کند. چیزی که این مستند نشان میدهد، واقعیت ترسناک و شوم موقعیت زنان در جامعه ایرانی خصوصاً این زنان است.
جنگل روی صحنه – Forest on Location
جنگل ۱۱۸۰۰ ساله بیالوویزا، واقع در منطقه مرزی لهستان و بلاروس، قرنها سرچشمه تخیل اروپایی و پسزمینه افسانهها، اسطورهها و داستانهای جن و پری بوده است. این جنگل در طول تاریخ خود نقشهای مختلفی بر عهده داشته است: از یک سازه فرهنگی و تاریخی گرفته تا یک منبع اقتصادی (که بر سرش دعواست) و یک آش شله قلمکار سیاسی. هرچند نام این جنگل در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده است اما قطع بیرویه درختان، موجودیت این جنگل را تهدید میکند.
«مارجیت لوکاس» و «پرشین برورسن» با استفاده از تصاویر این جنگل یک «بک آپ» دیجیتال از این جنگل رو به نابودی، تهیه و مستند تصویری دوبعدی را به محیطی سه بعدی تبدیل کردهاند که پسزمینه اجرای خواننده اپرای ایرانی «شهرام یزدانی» را تشکیل میدهد. او روایتی فارسی از موسیقی «پسر طبیعت» ساخته «نات کینگ کول» در سال ۱۹۴۸ را اجرا میکند. در موسیقی او یک درخت دانا با یک پسرک گمشده صحبت میکند، این پادگذارهای از رابطه امپریالیستی فرهنگ غرب با طبیعت است. دنیای جادویی و خوش منظرهای که در آغاز فیلم وارد آن میشویم به تدریج به بخشهای تکه تکه و لایه لایه یک نمایش دیجیتال تقلیل مییابد.
برای آنها که میخواهند، راه کم نیست – To Those That Will, Ways Are Not Wanting
صحنههای «جاکوس تاتی» مانندی که هنرمند «پائولین اولتتن» در روسیه و ایران با آنها روبهرو شد، تصاویر فوقالعادهای هستند.
تپههای برف، پستها و حصارها: اینها موانعی هستند که مردم هر روز در زندگی عادی خود بارها با آنها روبهرو میشوند. در اصفهان، ایرانیان سعی میکنند دوچرخهها و سبدهای خرید خود را از بین راههای تنگ و باریک عبور دهند ولی در سامارا در روسیه، مسافران هاورکرافت با کفشهای اسکی بزرگ خود، قدمهای لغزان برمیدارند.
جهانهای موازی این دو کشور، آینه یکدیگرند. در تصاویر دو نیم شده، رودخانههای این دو شهر را میبینیم که به فضاهای عمومی جدید تبدیل شدهاند. مردم میتوانند روی رود ولگا راه بروند چون یخ زده است و در بستر زایندهرود در اصفهان پیادهروی کنند چون به دلیل تغییرات آب و هوایی خشک شده است. مردی از بستر رود به عنوان محل آرامی برای گفتگوی تلفنی استفاده میکند و در جای دیگر، ماهیگیران رودخانه یخزده صبورانه منتظر شکارند. این تصاویر که در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند، داستان بزرگتری را روایت میکنند.