آموزشآموزشهای سینمایی
ده فیلمنامهای که باید قبل از مرگ خواند
تمام این فیلمنامهها خارقالعاده هستند و خارقالعاده بودن آنها به خاطر کیفیت نوشتنشان نیست بلکه به خاطر تأثیر زیادی است که روی سینمای آمریکا داشتهاند
فهرستی که پیش رو دارید به هیچ عنوان فهرستی جامع یا قطعی نیست، ولی موارد زیر ده فیلمنامه برتری هستند که هر فیلمنامهنویس تازهکار یا حرفهای باید آنها را بخواند و هر چه زودتر این کار را بکند بهتر است. تمام این فیلمنامهها خارقالعاده هستند و خارقالعاده بودن آنها به خاطر کیفیت نوشتنشان نیست بلکه به خاطر تأثیر زیادی است که روی سینمای آمریکا داشتهاند.
محله چینیها
بسیاری «محله چینیها» را بهعنوان یک فیلمنامه عالی آمریکایی در نظر میگیرند و برای این کار دلیل خوبی هم دارند. این فیلمنامه روایتی باحال و هوای متفاوت دارد که هم بهعنوان تفسیری پستمدرن از فیلمهای نوآر کارگاه شخصی دهه ۱۹۴۰ (مانند «شاهین مالت» و «از درون گذشته») در نظر گرفته میشود و هم بهعنوان موضوعی جدید در این ژانر محسوب میشود. فیلمنامه از نظر ساختاری استادانه نوشته شده است، تمام سکانسها سریع هستند و بهخوبی جایگذاری شدهاند. شما بخشهای مختلف داستان را حس میکنید، چون متمایز از همدیگر هستند، با این وجود همه آنها به یکدیگر گره خوردهاند و یک کل واحد را شکل دادهاند. این فیلمنامه از نظر ارتباط بینقص مضمون و شخصیت، همتا ندارد. داستان سیاه و روانشناسانه آن حتی بعد از پایان فیلم هم همراه شما خواهد بود.
رقصنده با گرگها
رقصنده با گرگها از چند منظر یک فیلمنامه فوق العاده است. یک: اثری وسترن بود و در زمانهای که همه فکر میکردند دیگر وسترنها محبوبیتی ندارند، سوپراستاری که حالا تبدیل به کارگردان شده بود را انتخاب کرد. این فقط یک وسترن معمولی نیست، بلکه با متن ۱۸۰ صفحهایش یک وسترن حماسی است. ساخته شدن آن و موفقیتش همه ما را امیدوار میکند که متنهای خوب مورد توجه قرار خواهند گرفت، حتی اگر برخلاف جریان غالب سینما و فیلمهای تجاری بازار باشند.
این فیلمنامه نمونه خوبی از داستانهایی است که در آن یک سرباز با گروهی از «دیگران» تعامل دارد و حس مشترکی با آنها پیدا میکند و آنها را به مردم و افراد گروه خودش ترجیح میدهد. اگر رقصنده با گرگها ساخته نشده بود، «آخرین سامورایی» و «آواتار» ساخته میشد؟
روانی
«روانی» یک اثر خلاف قاعده و باشکوه است. این فیلمنامه آنقدر قوانین را زیر پا گذاشته و به کنار میاندازد که میشود گفت مجرمانه است! اول از همه در آن خبری از یک شخصیت اصلی واقعی نیست. «جنت لی» در نقش «ماریون کرین» نزدیکترین چیز به شخصیت اصلی است ولی او نه تنها دوستداشتنی نیست که پس از گذشت یک سوم از زمان فیلم، کشته هم میشود. شخصیتی که بیشترین حضور را دارد و انسانیتر است «نورمن بیتز» با بازی «آنتونی پرکینز» است، که ما بعد از اینکه در پایانبندی غافلگیرکننده فیلم حقیقت را در مورد او میفهمیم برایش دل میسوزانیم. حالا که صحبت پایانبندیهای غافلگیرکننده شد آیا مدل قطعیتری برای یک پایانبندی غافلگیرکننده مدرن وجود دارد که بهتر از روانی باشد؟
جانسخت
«جانسخت» برای همیشه یک ژانر را تغییر داد. به جای استفاده از فرمول «جیمز باند» جهانگرد یا دهها فیلم «شوارتزنگر» و «استالونه» در دهه ۱۹۸۰، در اینجا با یک مرد معمولی آسیبپذیر مواجه هستیم که حتی کفش هم پایش نیست و در بدترین زمان در بدترین مکان قرار گرفته است، او مردی است که نمیخواسته یک قهرمان باشد و اگر شخص دیگری قدم جلو میگذاشت و این کار را انجام میداد خیلی هم خوشحال میشد. جانسخت ثابت کرد که نوآوری – در یک چارچوب تجاری وسیع – باعث میشود فروشی مثل فیلمهایی که در آن یک مرد یکتنه یک سازمان مخوف را از پا میاندازد، به دست بیاید. یک مرد، یک مأموریت، یک مکان. جانسخت آنقدر موفق شد که برای همیشه به نظام ذهنی هالیوود نفوذ کرد و خودش تبدیل به نقطه مرجع شد، مثلاً میگویند: «این اثر یکجور جانسخت است که در …»
چه بد چه خوب، بدون جانسخت هیچوقت فیلمهایی مانند «سرعت»، «تحت محاصره»، «مسافر ۵۷»، «هواپیمای محکومین»، «نیروی هوایی یکم» و همینطور «سقوط کاخ سفید» و «المپیوس سقوط کرده است» ساخته نمیشد. این فیلمنامه همچنین ثابت کرد که شخصیت بد فیلم میتواند و باید مانند شخصیت اصلی دارای لایههای شخصیتی، سرگرمکننده و باهوش باشد. بعد از گذشت ۲۵ سال و ساخت چهار دنباله برای جانسخت، این فیلم هنوز در نقش استانداردی طلایی برای فیلمهای اکشن مدرن، حضور دارد. و همه اینها به خاطر فیلمنامهاش است.
کازابلانکا
همه عاشق «کازابلانکا» هستند. این فیلم داستانی بینقص دارد: شخصیتهای عالی، داستان عالی، دکور عالی، پیام عالی، صحنه عالی. این فیلم ساده، جهانگیر و بدون وابستگی به زمان است و قویترین پایانبندی را در داستانهای عاشقانه دارد. و نکته عجیب اینکه آنطور که تاریخچه ساخت فیلم فاش کرده است، «جولیوس و فیلیپ اپستاین» و «هاوارد کخ» داستان فیلم را بهصورت فیالبداهه و در جریان پیشرفت کار تعیین میکردند. خواننده عزیز درسی که اینجا میشود گرفت این است: اگر نمیدانید دارید چهکار میکنید، ادای دانستن را دربیاورید.
پدرخوانده
«پدرخوانده» نیاز به تعریف کردن ندارد، فقط این نکته را باید گفت: این فیلمنامه نشان میدهد که میشود با محتوای عامهپسند، اثری شکسپیری بسازید. چهار دهه بعد از ساخت آن، ما داریم همین کار را با کتابهای کمیک میکنیم.
شبکه
نمیتوانید فیلمنامهای را پیدا کنید که از «شبکه» «پدی چایفسکی» ادبیتر، آگاه به آیندهتر و به طرزی شیطانی سرگرمکنندهتر باشد. این اثر تند و زننده است، روحیه بدجنسانه دارد، بسیار باهوش است و بهصورت کلی درخشان است. این فیلم هجوی سینمایی در بالاترین سطح است که پایهگذار نمونههای مشابهی شد که ازنظر ساختاری جاهطلبانه بودند. آیا «تارانتینو»، «پیتی اندرسون» و «پل هگیس» بدون وجود شبکه میتوانستند فیلمهایی را بسازند که تبدیل به برند آنها شده است؟ این فیلمنامه را حتماً باید خواند.
فارستگامپ
«فارستگامپ» احتمالاً موفقترین و نمادیترین نمونهی روایت «فرشتهی مسافر» است، در این روایتها محور داستان این نیست که شخصیت اصلی چقدر تغییر میکند بلکه محور داستان این است که شخصیت اصلی چطور باعث بروز تغییر در دیگران میشود. این فیلمنامه این موضوع را هم ثابت میکند که میتوانید با انطباق و بهبود دادن مواد خام، اثری خلاق بسازید یا حداقل اثرتان تجاریتر شود.
آپارتمان
«آپارتمان» اثر «بیلی وایلدر» و «آی ای ال دایموند» کمک کرد تا فیلمهای کمدی-درام نهتنها تبدیل به یک ژانر شوند بلکه به ژانری عمده بدل گردند. اینیک فیلمنامه مستقل است که رنگ و بوی استودیو را به خود گرفته است. این اثر هم ناراحتکننده است،هم خندهدار، به طرزی فریبنده ساده است و به ما یادآوری میکند که برای روایت یک داستان حماسی نیازی به قلمرو وسیع ندارید.
سکوت برهها
«سکوت برهها» یکی دیگر از نمونه فیلمهای بینقصی است که از روی یک کتاب ساختهشدهاند. این فیلمنامه با حفظ ضربان اصلی کتاب و شخصیتپردازیهایش و همچنین لحن و هسته عاطفی کتاب آن را به بیننده ارائه میکند. سکوت برهها و «تلما و لوییز» هر دو تقریباً همزمان نوشتهشده، ساخته و اکران شدند – در زمانی که دوران جدید شخصیتهای اصلی زن فرارسیده بود و ثابت کردند که زنها هم میتوانند نقش اول فیلمهای پرفروش تجاری باشند. سکوت برهها همچنین به خاطر این حائز تقدیر است که به طرزی ماهرانه میان شخصیت اصلی و شخصیت منفی فیلم ارتباط برقرار کرده و نبرد مبتنی بر سن برای برتری را باز تعریف نموده است. این فیلم همچنین بیشتر از سایر فیلمهایی که قبل از آن ساختهشده بود (البته بهجز «ارتباط فرانسوی») نسبت به محبوب سازی رویههای پلیس اقدام نمود… ژانری که تا به امروز باعث اشباع چشمانداز فیلم و تلویزیون آمریکا شده است.
خب فهرست تمام شد، اینها ده فیلمنامه فراموش ناشدنی بودند. به نظرتان چه چیزی را باید به این فهرست اضافه کرد؟
سلام واحترام
متن های تاثیر گذاری در این سایت، مطالعه کردم. امیدوارم در آینده همچنان شاهد و خواننده مطالب پرباری باشم. خداقوت