اسلایدر- جشنواره حقیقتفیلم شناسینقد مستندنقد مستندهای جشنواره سینما حقیقت
نقد مستند خسوف ساخته محسن استادعلی؛ جبر و تردید یک طلبه
مستند خسوف یه کارگردانی محسن استادعلی در بخش ملی سیزدهمین جشنواره سینماحقیقت حضور دارد. در خلاصه این مستند آمده است: میگن اين خسوف، طولانیترين خسوف قرن بيست و يکه. شيش ساعت و سيزده دقيقه و چهل و هشت ثانيه، سايه زمين روی ماه میافته و توو اين مدت خبری از مهتاب نيست، خبری از نور نيست...

میتوانست یک شاهکار باشد اما عواملی دست به دست هم دادند و اینگونه نشد. شاید در آینده تدوینی دیگر، مستند «خسوف» را از این مصیبت دور کند. به این دلیل این نوشته اینگونه احساسی شروع شد که لایههای فوق العادهای در شخصیتپردازی کاراکتر محوری مستند و پلانهایی درخشان از آغاز تا پایان در آن میتوان دید اما احتمالا آثاری فیلمیک که قابلیت تبدیل شدن به شاهکار را دارند، در صورت بروز ضعفهایی، انگ ضعیف بودن را بیشتر از آثار مشابهشان دریافت کنند.
طلبهای جوان که سالها در تردید ملبس شدن به لباس روحانیت و یا ادامه دادن سینما مانده است و توان گذر از این مخمسه را ندارد. بنابراین درونمایهای که چهارچوب ساختاری اثر را جهت میدهد همین تردید است. اما از یک کفه تعادل این درونمایه با موتیفهایش در مستند کمرنگ است. مستندی بلند که از آغاز تا سکانسهای پایانی فقط و فقط بر طلبگی کاراکترش تاکید دارد و تمامی آرشیوها و مصاحبههایی که با خودش و خانوادهاش وجود دارد معطوف بر طلبگی است و نه سینما. مگر نه اینکه او مردد در بین سینما و طلبگی درمانده است؟ پس چیزی که باید این توازن را برقرار کند کجاست؟ تنها در چند پلان پایانی است که سینما پردهبرداری میشود و ما با یک طرف دیگر این تردید آشنا میشویم.
اما این کوتاهی در برقراری توازن تا یک جایی قابل توجیه است، چراکه عنوان مستند خسوف است. این عنوان میتواند ما را متقاعد کند که چیزی در کلیت اثر پنهان شده است. مثلا در کسوف آنتونیونی در سکانس پایانی خیابانهایی خلوت پشت به پشت با نمایش عکسهایی در معرض دید قرار میگیرد ولی چیزی که آنجا معنا را میسازد، فقدان آدمهایی است که دیگر در این خیابانها حضور ندارند. انگار چیزی پنهان از دید مخاطب قرار گرفته است و تاویلهای بیشماری از این قابهای سرد پایانی فیلم آنتونیونی میتوان داشت. در مستند «خسوف» نیز پنهان کردن تعمدی سینما میتواند کارساز باشد اما برای این تاویل، ما با زمینهای در مستند مواجه نیستیم. به طور مثال قابهایی هست که موضوع بحث آن طلبگی است اما نشانهای از هنر سینما نیز در گوشهای از قاب برای جهت دادن بر تولید معنا توسط مخاطب دیده میشود. به عبارتی ما هم سینما را داریم و هم طلبگی را، اما چنین موردی در مستند «خسوف» به شدت ناچیز است و به طور کل پرداختن بر لایه دیگر شخصیت، یعنی سینما خیلی دیر در روایت شروع میشود.
خون و خشونت هولناک ابتدایی در سلاخخانه و خشونتی که جبر میآفریند این نوید را میدهد که شاهد مستندی به شدت جالب توجه خواهیم بود. این ورودی و این پلان خشونتبار از سلاخی گاوها گرچه در سینمای ما بارها دیده شده اما اینکه چنین تصاویری از خشونت، مقدمهای برای نزدیک شدن به شخصیتی منفعل، درگیر مذهب و … باشد بسیار بدیع است. مستند از همان آغاز ما را در چالش نفسگیری میاندازد. اینکه یک روحانی چگونه میتواند از ضبح اسلامی، تنها سویه خشونتش را ببیند و وظیفهی ذاتیاش در احکام را نادیده بگیرد؟ این پلان درخشان در برابر کلیت فیلم رنگ باخته است. ما دیگر در ادامه، با خشونتی اینچنین روبرو نیستیم. شاید خشونت را روانیتر و درونیتر لمس کنیم و طلبه را با مقدرات طلبگی و وانهادن سینما تنها ببینیم اما همه اینها خالی از موتیفهایی است که خشونت را معنا کنند. به نظر نکته اصلی این مستند در شاهکار نبودن، همین فراموش کردن موتیفهای کوچکی است که درطول روایت میتوانست ذهن ما را درگیر این تردید و خشونت و جبر کند.
درونمایهی دیگر مستند که تردید را تفسیر میکند جبر است. جبرِ ماندن و ملبس شدن به لباس روحانیت که همسر و خانواده آرزوی آن را دارند اما تردید مانع تحقق آن است. این درونمایه برخلاف مورد قبلی و اصلی، در کل اثر مشهود است. پلانهای زیادی است که به آن پرداخته میشود اما این پرداخت بر جبر، انتظاری نیست که ما از «خسوف» داریم. چرا که میدانیم در موضوع روحانیت و آزادیهای عادی همواره موانعی هست. ما از این جبر آگاهیم. میدانیم آن روحانی که تقلید صدا میکند حتما مورد نکوهش بخشی از جامعه روحانیون قرار میگیرد. چیزی فراتر از جبر را باید در مستند ببینیم که نمیبینیم. مستندساز با تاکیدگذاری بر روی همین جبر، تنها بر جذابیت تابوشکنی در موضوع روحانیت اکتفا میکند. چیزی که احتمالا سالها بعد با عادی شدن این تابو دیگر جذاب نیست.
بهترین نقد در مورد این مستند همین نوشته بود.