جشنواره سینما حقیقتفیلم شناسینقد فیلم
نگاهی به فیلمهای آخرین روز جشنواره سینماحقیقت
نقدی بر مستندهای «فصل بادهای گرم» ساخته حسین ریگی، مستند «تمام چیزهایی که جایشان خالی» است ساخته زینب تبریزی و مستند «یک سال در زندگی اینگمار برگمان» جین مگنوسن
فصل بادهای گرم (حسین ریگی)/ مسابقه ملی
در دوره دوازدهم جشنواره سینماحقیقت تعداد قابل توجهی از فیلمها درباره زنان بود؛ از “دلبند” با محوریت زن چوپان ۸۰ ساله تا خانم معلم جوان فصل بادهای گرم. این مستند پیش از هر چیز روایتگر تلاشی مقدّس است؛ زنی جوان که در فصلی گرم علیه بیسوادی به پا خاسته و میکوشد مردان بدوی روستایی در ناحیه بلوچستان را مجاب کند تا اجازه دهند زنان و دخترانشان به نهضت سوادآموزی بیایند. در میان گفتههای پیر روستا که معلم برای کسب اجازه جهت تدریس در چادر نزد او رفته است، به کوهی به نام کوه کافران اشاره میشود. کارگردان آن را به کار میگیرد و به موتیف بصری فیلم تبدیل میکند؛ نماهایی که معلم در حال عبور از کوه و یا بر صخرهای از آن ایستاده است. این موتیف بصری ارتباط مضمونی ظریفی با متن فیلم مییابد؛ خانم معلم در میان خیل عظیم کافران نه به دین که به سوادآموزی قرار گرفته که به هیچی صراطی مستقیم نیستند. مردسالاری کورکورانه هنوز سایهاش در این نواحی از ایران بر همه چیز سنگینی میکند. مردانی که با چوب خانم معلم را میرانند و سوادآموزی زنان و دخترانشان را در نسبت با خود میسنجند. هر چیزی که برای آنان سودی داشته باشد، موجودیت مییابد، ورای آنکه تضادی در میان باشد. این را میتوان در نمایی دید که دیش ماهواره در مرکزیت قاب قرار دارد. شخصیتها از کادر خارج میشوند و دوربین لحظهای درنگ میکند تا صدای اذان روی قاب با دیش ماهواره شنیده شود. فصل بادهای گرم از فصل حضور زنان و دخترانی که شوق سوادآموزی و حضور در نهضت را دارند، خالی است. تنها میتوان حضور آنها را در نمای پایانی وتیتراژ فیلم حس کرد. زنی که حق سوادآموزی نداشته باشد، بیشک برای حضور جلوی دوربین هم حقی نخواهد داشت.
تمام چیزهایی که جایشان خالی است (زینب تبریزی)/مسابقه ملی
این مستند روایتی از زندگی زنی است که بر اثر سرطان سینه جان سپرده و حال خود داستان زندگیاش را روایت میکند. در نیمه فیلم اما گویی کارگردان به سوژهای جدید دست مییابد و میخواهد آن را هم چاشنی کار کند؛ زنی که با سرطان سینه مبارزه کرده و حال که سلامتیاش را بازیافته است، به دیگر بیماران کمک میکند. در این فیلم، کارگردان چنان مغلوب جزئینگریهای غیرضروری زندگی سوژهاش میشود که برخی از مهمترین جزئیات را از قلم میاندازد! شغل شوهر دلسوز و همراه سوژه معلوم نمیشود و با آن میزان تأکید بر تحصیلات شخصیت اصلی، تماشاگر رشته تحصیلی او را در نماهای پایانی و با اینسرتی گذرا، تازه آنهم اگر هوشیار باشد، در مییابد. بهاین ترتیب بخشی از هویت شخصیتهای مهم فیلم دریافت نمیشود. فیلم برای بیان تعلقآمیز آنکه صدای راوی، همان شخصیت اصلی فیلم است که اکنون زنده نیست و بر اثر سرطان سینه درگذشته است، روایت فیلم را به چرخه معیوبی وارد میکند که بیش از هر چیز مخاطب را آزار میدهد و ارتباط او را با فیلم قطع میکند. مستندهای هیبریدی تقسیمبندیهای خاص خود را دارند و ساخت آنها قواعد و ملزوماتی ویژه را میطلبد. دستدرازی به فرم داستانی و کنارش کمی چاشنی محتوای مستند، اگر بر اساس فرم و ساختار درستی پیش نرود، ملغمهای میسازد که هم سوژه را هدر میدهد و هم مخاطب را میآزارد.
یک سال در زندگی اینگمار برگمان (جین مگنوسن/ سوئد)/ بخش پرتره
خانم جین مگنوسن در این فیلم ایده جذابی را درباره زندگی حرفهای کارگردان شهیر سوئدی اینگمار برگمان بیان میکند. او سال ۱۹۵۷ را که سال ساخت و نمایش فیلم درخشان “مهر هفتم” است، نقطه عطف کارنامه برگمان معرفی و فیلمش را بر اساس همین ایده نامگذاری میکند. نمایش یک سال در زندگی اینگمار برگمان در آخرین سانس از آخرین روز دوره دوازدهم جشنواره سینماحقیقت، بیشک اختتامیهای بینظیر برای این جشنواره رقم زد. فیلم مروری دقیق بر زندگی شخصی و حرفهای برگمان از کودکی تا فوت او در سال ۲۰۰۷ است؛ از زخم معده و علاقه وافر برگمان به بیسکویت ماری تا زنان زندگی او و دلبستگی شخصیاش به دو فیلم “پرسونا” و “فریادها و نجواها”. برگمان همانند «فدریکو فلینی» (کارگردان ایتالیایی) و دیگر نوابغ بیبدیل سینمای جهان، در فیلمهایش بیش از هر چیز خود را به تصویر کشیده است. نبوغ برگمان که گاهی به جنون طعنه میزند، میراثی برای هنر سینما برجای گذاشته که بیشک پازل سینما بدون او همواره تکهای گم شده داشت.